شنیدم که در تأیید سخن دوستی که از بد روزگار می نالید ناخواسته و به همدردی می گفتی: "بله ...درست است. زندگی، واقعا خسته کننده ، کسالت آور و یکنواخت شده است...
اما این درست نیست عزیز من، اصلا درست نیست.
هرگز از زندگی آن گونه که انگار گلدانی ست بالای طاقچه یا درختی در باغچه، جدا از تو و نیروی تغییر دهنده ی تو، گله مکن.
هرگز از زندگی آن گونه سخن مگو که گویی بدون حضور تو، بدون کار تو، بدون نگاه انسانی تو، بدون توان درگیری و مقاومت تو، بدون مبارزه ی تو، پافشاری تو، سرسختی تو، محبت تو، ایمان تو، نفرت تو، خشم تو، فریاد تو و انفجار تو، باز هم زندگی ست و می تواند زندگی باشد.
عزیز من!
ما نکاشته هایمان را درو نمیکنیم.
پس به آن دوست بگو خستگی کاشته ای که خستگی برداشته ای.
اینک به مدد نیرویی که در دست توست چه بخواهی و چه نخواهی زمانی از دست خواهد رفت، چیزی نو و پرنشاط بساز....
نظرات شما عزیزان:
|